پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قند عسل مامان و بابا

ما برگشتیم

سلام عشق من ما برگشتیم.البته الان یه 5 روزی میشه که اومدیم،ولی مامان اینقدر کار داره که وقت سر خواروندن نداره جوجو.                                              کلی لباس و ملحفه داشتم که باید میشستم و          همه رو جابجا میکردم. عزیزم ،تازه باید با تو سر و کله بزنم   و باهات بازی کنم،بیرون ببرمت و تو بخوابی و من تند و تند کارامو بکنم و تو بیدار بشی و دوبا...
27 مهر 1390

روزمره

سلام پسر کوچولویه مامان این روزا نتونستم بیام و برات چیزی بنویسم،سرم شلوغ بود و در گیر خرید و مرتب کردن وسایلا بودم.عزیزم پنجشنبه داریم میریم مشهد و من امیدوارم که تو ،تویه راه زیاد اذیت نشی و راحت با این مسافرت طولانی کنار بیای گیگیلی من. عزیزم یکمی نگرانم. پسرم اینروزا یاد گرفتی که تویه تخت خودت بخوابی،آخه تا حالا پیش منو بابایی میخوابیدی ولی،یکهو تصمیم گرفتم که جدات کنم،چون همه به من میگفتن که داره دیر میشه و هرچی که دیرتر بشه،جدا کردنت سخت تر میشه.و من هم تصمیم گرفتم که از الان شروع کنم. خوب بود،زیاد مقاومت نکردی،نمیدونم چه نقشه ایی کشیدی کوچولو و کجا میخوای ،تلافی کنی،خودمم موندم. البته ناگفته نمونه جوجو،اوایل ...
13 مهر 1390

باز بارون

سلام عزیز دل مامان پسرم پاییز شد و هوا دوباره بارونی و ما هم خونه نشین شدیم.چون اگه بریم بیرون تو میخوای خودت ر اه بری و اگه خودت راه بری خیس میشی و دوباره سرما رو سرما.هنوز آب بینی مبارک به راهه گوگولی مامان. دیروز رفتی از تویه کمدت شلوارتو برداشتی و رفتی جلویه در و مدام میگفتی دد...دد...دد و اصلا به حرف من که بهت میگفتم:پسرم بارونه ،سرده،سرما میخوریم ،توجه نداشتی و مدام میگفتی دد..دد...دد تا شب هزار جور مشغولت کردم و تو هم از سر و کول و در و دیوار بالا میرفتی. دیگه حالی برام نمونده بود،کافی بود یکم دراز بکشم،اونوقت میپریدی رو پشتم و میگفتی :چی چی ...چی چی منطورت همون دودو چی چی بود ومن هم مجبور بودم باهات همکاری کنم،چون اگه...
6 مهر 1390

جوجو بداخلاق

سلام آقا،سلام سرور،سلام پادشاه پسرم بی نهایت بد اخلاق شدی،شاید بخاطر مریضیت باشه،ولی شدی قلدر خونه و منو بابا رامین،کت بسته باید در اختیار شما باشیم،حرف حرف شماست و هر جا که بخوای ما رو دنبال خودت میکشونی. آخه عزیزم یکمی به ما رحم کنی بد نیستا ..... ...
3 مهر 1390
1